مهر ۲۷, ۱۴۰۱ تاریخ انتشار
adminنویسنده
9550کد مطلب
229تعداد نمایش
بدون دیدگاهتعداد نظرات
چاپ صفحه پرینت
نجات معجزهآسا
اواخر مهرماه ۱۳۶۲، عملیات بزرگ والفجر ۴، تحت فرماندهی مشترک سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ارتش جمهوری اسلامی و با هدف تأمین ارتفاعات شمال و شمال غرب مریوان، پاکسازی بخشی از مناطق اشغالی، انهدام نیروهای دشمن در منطقه پنجوین، قطع ارتباط عناصر ضدانقلاب منطقه با منابع پشتیبانی در عراق، خارج کردن شهرها و آبادیهای مرزی منطقه از برد توپخانه دشمن بعثی و تصرف پیشرفتگی شیلر آغاز شد.
اکبر عاطفی کلاشمی، جانشین فرماندهی گردان سلمان فارسی لشکر ۲۷ در بخشی از کتاب «کوهستان آتش» به روایتی از این عملیات پرداخته است:
در این کتاب میخوانیم: «زیر آتش شدید دشمن، گلولهها از همه طرف به سمت ما شلیک میشد. مشغول دویدن بودیم، اصلاً جای ایستادن نبود چون از همه طرف داشتند به ما شلیک میکردند. کمی جلوتر پشت درخت شمشادی پناه گرفته بودم تا نفسی چاق کنم که یک ترکش سرگردان آمد و دقیقاً خورد به بند کمر شلوار کردی که پوشیده بودم. شلوار کردی گشاد، وقتی بند آن پاره شد، یک دفعه از کمرم افتاد پایین. در حالی که با یک دست دور کمر آن شلوار را گرفته بودم و با دست دیگر اسلحه را یک ترکش دیگر آمد و به دستم خورد.
هنوز گرم آن ترکش بودم که یک تیر دوشکا به بازویم سایید. منتها به استخوان نرسید و رد شد. آمدم عرض جاده را رد کنم. یک تیر دیگر هم به گردن من خورد که با صورت روی جاده افتادم. داخل کوله پشتیام کمپوت، جیره جنگی و فشنگ گذاشته بودم، وقتی به زمین افتادم، بند کوله رها شد و توی گردنم آویزان ماند. سنگینی کوله باعث شده بود، احساس کنم قطع نخاع شدهام. همینطور با خودم کلنجار میرفتم که رگباری به سمت شلیک کردند، خواست خدا بود که هیچکدام از آن تیرها به من نخورد و واقعاً معجزه اتفاق افتاده بود. یقین پیدا کردم تا خداوند نخواهد برگی از درخت نمیافتد.
داخل دشت جنگ تن به تن در گرفت، بعثیها کم آوردند. یک دفعه دیدم دارند از مهلکه فرار میکنند، همینطور که داشتند به عقب میرفتند، یکی از آنها متوجه من شد، یک خشاب به سمت من خالی کرد.
تمام علفهای اطراف من آتش گرفتند، اما هیچکدام از گلولهها به من اصابت نکردند.»
بدون دیدگاه